سفارش تبلیغ
صبا ویژن

صمیمانه ...

صفحه خانگی پارسی یار درباره

آغوش پروردگار

    نظر

به نام او که هر چه کردیم به چشم کرمش زیبا بود

آغوش پروردگار

- " ای خدای بزرگ که در آسمانی ...... "

- بله .

_ حواسمو پرت نکن ، دارم دعا می کنم .

_ دیدی ، دوباره صدام کردی . مگه نگفتی : " ای خدای بزرگ که در آسمانی ؟ ". خب ، من اینجام .

_ آها ، اما منظوری نداشتم . فقط داشتم دعای روزانه مو می خوندم . من همیشه با خدا راز و نیاز می کنم . حالمو خوب می کنه ، احساس می کنم وظیفه مو انجام دادم .

_ بسیار خوب ، ادامه بده

_ " .... نام تو مقدس باد .... "

_ منظورت چیه ؟

_ از چی ؟

_ از " نام تو مقدس باد ...." . " مقدس " یعنی چی ؟

_ خب ، .... یعنی .... ام م م م م ، .... نمی دونم . خب این یه قسمت از دعاست . راستی ، معنی اش چیه؟

_ یعنی " عزیز " ، " منزه " ، " عالی " .

_ آها ، تا به حال درباره اش فکر نکرده بودم .

" ..... پادشاهی تو بر زمین بیاید و اراده تو بر زمین جاری شود ، همانگونه که بر آسمانها جاری است . "

_ آیا واقعا می خوای که اراده من بر زمین جاری بشه ؟

_ بله ، چرا نه ؟

_ به خاطرش چی کار می کنی ؟

_ کار ؟ مگر باید کاری کرد ؟ فکری درباره اش نکردم . اما فکر کنم خیلی خوب میشه که تو کنترل همه چیز اینجا رو هم مثل آسمون به دست بگیری .

_ اونوقت تو رو هم کنترل کنم ؟

_ خب ...... من کلیسا می رم .

_ فقط همین ؟ بد اخلاقیت چی ؟ تو برای رفع اون باید بیشتر کار کنی . پول خرج کردنت هم همینطور.....همه پولهات رو خرج خودت می کنی. کتاب هایی که می خونی چی ؟ چیزای خوبی نیستن . 

_ چقدر از من ایراد می گیری ! منم یکی مثل بقیه .

_ مگه نمی خوای که اراده من بر زمین جاری بشه ؟ پس از تو و امثال تو که اینو می خواین باید شروع کنم .

_ خب ، درسته اشکالاتی دارم . راستی ، حالا که می خوای رو عیب هام کار کنی ، یادت باشه چند تای دیگه هم دارم .

_ می دونم .

_ البته تا به حال در این باره فکر نکرده بودم . اما می بینم واقعا دلم می خواد از شر بعضی هاشون خلاص بشم .

_ خوبه ، داریم به یه جاهایی می رسیم . با هم روی اونا کار می کنیم تا موفق بشی .

_ ببین خدا ، این دعا داره کمی طولانی تر از معمول میشه .

" لطفا نان امروزم را مرحمت کن .... " ، باید برم .

_ نان ؟ تازه باید مواظب خوردنت هم باشی ، همین حالا هم اضافه وزن داری !

_ خدایا ، چقدر امروز از من ایراد می گیری ! من دارم وظیفه دینی روزانه مو انجام می دم ، یهو وارد می شی و ایرادگیریت شروع میشه .

_ وقتی درست دعا بخونی ، همینه ، صدات به گوشم می رسه ، می یام ، و جوری میشه که شاید ناچار بشی خودتو تغییر بدی . تو منو صدا کردی ، من هم اومدم . به دعا خوندنت ادامه بده . می خوام ببینم در ادامه چی می گی ؟

_ می ترسم .

_ از چی ؟

_ آخه می دونم چی به من می گی !

_ خب ، امتحان کن .

_ "...... خدایا بدی های ما را ببخش ، همان طور که ما کسانی را که به ما بد کرده اند می بخشیم . "

_ خب ، نظرت درباره " مارگریت " چیه ؟

_ می دونستم که پای اونو وسط می کشی . مگه ندیدی چه دروغ ها درباره من گفته ! چه قصه ها درباره خانواده ام سر هم کرده ! هنوز تقاص اینا رو پس نداده . قسم خوردم تا حسابامو باهاش صاف نکنم ، آروم نگیرم !

_ پس این چیزهایی که در دعا می گی چی میشه ؟

_ موضوع " مارگریت " رو نادیده بگیر .

_ خوبه ، لااقل صداقت داری . اما این بار تلخ و سنگین رو با خود بردن و این تلخی رو در دل نگه داشتن چه لطفی داره ؟

_ حالا که به این قضیه فکر می کنم ، دلم برای مارگریت می سوزه ، در وضع بدی گیر افتاده . باید تاوان ضایع کردن حق دیگران رو بپردازه . خدایا خودت یه جوری راه درست رو پیش پاش بذار .

_ آفرین . عالی شد ، حالا چه احساسی داری ؟

_ ام م م م.... خب ، بد نیست . نه ، راستشو بخوای خیلی بهتر شدم . گمان کنم امشب ، بعد از مدتها دیگه گرفته و عصبی به رختخواب نرم . تا یادم میاد همیشه ناراحت به رختخواب رفتم . و چون نمی تونستم درست استراحت کنم ، همیشه خسته و کسل بودم .گمان کنم از این به بعد درست بشه .

_ دعات هنوز تموم نشده  ، ادامه بده .

_ " .... خدایا ، ما را چنان هدا یت کن که وسوسه بر ما غلبه نکند و از شر بدی ها نجاتمان بده . "

_ همین کار رو خواهم کرد . تو هم سعی کن خودتو در وضعیتی قرار ندی که دچار وسوسه بشی .

_ منظورت چیه ؟

_ وقتی می دونی کسی باید لباسها رو بشوره و خونه رو مرتب کنه ، تلویزیون روشن نکن . یا اگه می بینی نمی تونی روی دوستات تاثیر خوبی بذاری و گفتگوهاتونو به مسیر مثبتی هدایت کنی ، شاید بهتر باشه نسبت به این دوستی ها تجدید نظر کنی . یک چیز دیگه ، نگذار همسایه ها و دوستات برات بت بشن و بخوای از اونا تقلید کنی . و سعی کن از من هم به عنوان راه فرار استفاده نکنی !

_ قسمت آخر رو نفهمیدم .

_ وقتی در شرایط بدی قرار می گیری ، به دردسر می افتی ، به من پناه می بری و می گی : " خدایا اگه از این گرفتاری خلاصم کنی ، قول می دم دیگه فلان کار رو نکنم . " از این وعده و وعیدها چند تا دادی ؟ یادت هست ؟

_ اوه ، بله ، شرمنده ام ، واقعا شرمنده ، ای خدا .

_ به یاد کدومشون افتادی ؟

_ اون شبی که دیوید رفته بود و من و بچه ها در خونه تنها بودیم چنان بادی می وزید که فکر می کردم الان سقف خونه از جا کنده میشه ، رعد و برق هم که همه رو به وحشت انداخته بود . یادمه گفتم : " خدایا اگر ما را از این وضع خلاص کنی قول می دهم هیچ وقت دعایم را ترک نکنم . "

_ خب ، من کار خودمو کردم ، تو چی ؟

_ متاسفم ، واقعا متاسفم . تا حالا فکر می کردم فقط دعا کافیه و لازم نیست کار دیگه ای بکنم . هیچ وقت فکر نمی کردم اتفاق امشب پیش بیاد .

_ خب ، ادامه بده و دعاتو تموم کن .

_ " خدایا ، پادشاهی و اقتدار ، و حمد و سپاس همواره شایسته توست . آمین . "

_ می دونی چه چیز رو به عنوان حمد و سپاس قبول می کنم و چه چیز منو خشنود می کنه ؟

_ نه ، راستی چه چیزی تو رو خشنود می کنه ؟ دلم می خواد از این به بعد کاری کنم که تو خشنود بشی . دیدم چه بلایی سر زندگیم آوردم ! و دیدم چقدر عالیه که بتونیم راه تو رو بریم .

_ جواب سوالمو دادی .

_ دادم ؟

_ بله . حمد و ستایش از نظر من همینه که همه ، مثل تو ، منو دوست داشته باشن و می بینم که داره کم کم اتفاق می افته . حالا که بعضی از اشکالاتت رو شد و می خوای اونا رو برطرف کنی ، چه کارها که نمی تونیم با هم بکنیم .

_ خدایا ، ببینم چطوری منو درست می کنی ها ! باشه ؟

_ باشه .